آوای داستان
سرزمین گوجههای سبز
" ادگار گفت: « وقتی لب فرو می بندیم و سخنی نمی گوییم، غیر قابل تحمل می شویم و آن گاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی می سازیم. »
مدتی بود که کف اتاق نشسته بودیم و خیره به عکس ها مینگریستیم. پاهایمان به خاطر نشستن، خواب رفته بود.
کلام در دهانمان همان قدر زیان بار است که ایستادن بر روی سبزه ها؛ هر چند سکوتمان نیز چنین است.
ادگار ساکت بود. ... "
سرزمین گوجههای سبز / هرتا مولر / غلامحسین میرزا صالح / نشر مازیار
میعاد با راما
لا به لای سطر ها | زاخاری لینکلن تایلور
قلب سگی
" عو - وو - و - و - و - عو - عو - عوو - عوو! آهای، مرا نگاه کنید، من دارم می میرم! باد از شکاف زیر در برای من مرثیه سر می دهد و من هم همراه آن زوزه می کشم. از دست رفتم، نابود شدم! مردک بی همه چیز با آن کلاه کثیفش، همان آشپز غذاخوری عمومی کارمندان شورای مرکزی اقتصاد مردمی، به من آب جوش پاشید و پهلوی چپم را حسابی سوزاند. عجب آشغالی، تازه پرولتاریا هم هست! ... "
قاضی و جلادش
" آلفونس کلنن، پلیس دهکدهی ته وان، صبح روز سوم نوامبر هزار و نهصد و چهل و هشت در محل خروجی جادهی لامبوینگ (یکی از دهکده های تسن برگ) از جنگل تنگهی ته وان مرسدس آبی رنگی را دید که کنار جنگل توقف کرده بود. هوا مثل اغلب روزهای اواخر این پائیز مه آلود بود و کلنن تقریبا از کنار آن اتومبیل رد شده بود که برگشت. ... "
قاضی و جلادش / فردریش دورنمات / محمود حسینی زاد / نشر ماهی
مارک و پلو
شرح حال تادئو ایسیدورو کروس
" ششم فوریه سال 1829 چریک هایی که دیگر از دست لاوال به ستوه آمده بودند و از جنوب راه افتاده بودند تا به لشکر لوپس بپیوندند، در یک گاوداری که نامش را نمی دانستند، در سه چهار فرسنگی پرگامینو، توقف کردند. ... "
شرح حال تادئو ایسیدورو کروس / کتابخانۀ بابل و 23 داستان دیگر / خورخه لوئیس بورخس / کاوه سید حسینی / نشر نیلوفر
این همان گیاه کاملا بی شعور من بود ..
" مرگ ترزا قلبم را جریحه دار کرد.مثل آن بود که دو سر دارم، که در هم می پیچند: یکی پر از سبزه های عشق و دیگری ساقه های نفرت. دلم می خواست سبزه های عشق،به بلندی سابق شوند.آن دو ، همانند سبزه و ساقه بریده، قد می کشیدند و در هم می تنیدند و یخ زده بر روی پیشانیم می نشستند. این همان گیاه کاملا بی شعور من بود ... "
عشق سال های سبز
" به یاد دارم که هوا گرم بود و راه خاک آلود و غبار از شکاف های کف اتوبوس بالا می زد و پیش پای من زنبیل خوراک جا بر پاهای او تنگ کرده بود و من آن را آهسته کنار می سراندم تا جا بر پاهای او تنگ تر شود. ما با خواهران و برادرانمان، و با مادر دوستم و با عمه او که پهلوی من نشسته بود به باغ می رفتیم، و من دلم می خواست عاشق خواهر کوچکش شوم اما دوست من که می گفتند خواهرش عاشق من شده است عاشق او شده بود و من نمی دانستم چه کنم چون یک خواهر من می خواست من عاشق آن خواهر کوچک که دوستم عاشقش بود شوم چون خودش عاشق آن دوست من بود و خواهر دیگرم می خواست من عاشق آن خواهر کوچک نشوم چون در درس و ورزش مدرسه حریف هم بودند.
و راز آشکار اما چشم پوشی شده این شبکه را ثباتی نبود ... "
عشق سال های سبز / جوی و دیوار و تشنه / ابراهیم گلستان / نشر روزن